بالا بلند لحظه را تنها همین یک لحظه را برای من شو و دیگر هیچ … هیچ…. هیچ مگو! بی هیچ حرفی و کلامی عشق را چه احتیاج به بیان؟ وقتی تو هستی و من تنها تو تنها من تنهای تنها بالا بلند لحظه را تنها همین یک لحظه را آغوش بگشا با من یکی […]
تظاهر می کنم به خوب دیدن خوب دیدنت بیشتر از آنچه فکرش را بکنی وانمود می کنی برای دیده شدن خوب دیده شدن بیشتر از آنچه فکرش را بکنم تظاهر می کنیم وانمود می کنیم چشمانمان را می بندیم و ای کاش نمی بستیم
رفیق! اشتباه بزرگی بود تکان دادن دنیا با دستان من و تو ، آنهم تک و تنها و صد البته خالی! وقتی سد بزرگی بر سراهت بستند یا راکد بمان و بگند و یا برو این را منطق ماشینی امروز می گوید بعضی صفر های زیادی برای باز کردن پیش رو دارند ف ، […]
روزگارم به سان پرنده ی کوچک تنهایی است که اگرچه به ظاهر آزاد ، لیک جایی برای رفتن ندارد وقتی قفس یگانه جایگاهی است که به آن خو کرده ای وقتی تک تک میله های قفس رفیقان غم و شادی هایت بوده اند آزادی چه معنا می دهد؟ پرنده بودن را و آزادی را گاهی […]
عزیزکم رازها همچو انسان هایی هستند که تنها سایه شان را می بینی گنگ و مبهم و راز آلود و امروز میان ما سایه ای است که دیدنت را از چشمانم دریغ می دارد هیچ نمیدانی چشمانم چقدر روشنای رویت را بی تابی می کنند بشکن این حصار سایه ها را – – […]
من تو . . . سا یه ای که انگار هیچ وقت خیال واقعی شدن ندارد حرف هایی که در برزخ گفتن یا نگفتن دست به گریبان سکوت می شوند آه می شوند و سرانجام یک خاطره نازنینم! تا کی به این عشق سایه وار دل خوش کنم؟ – – – – – […]
یه کوله و یه جاده که به آرامش میرسه شاید برای فرار از خودم و شاید چیزاهایی که گرداگردم رو احاطه کرده هنوز خیلی چیزا اون طور که باید نیستن! – – – – – – – – – روزهای پر مشغله ای رو پشت سر میزارم ،چه فکری و چه بدنی ، […]
باور کن می توان می توان با آدمیان زیست با غم هاشان گریست و با شادی هاشان پای کوبی کرد دریچه قلب را به روی عشق گشود و باز انسان بود
درآغوشت می گیرم بی هیچ تن پوشی بی هیچ پیرایه ای فقط من فقط تو کمی عشق به عنوان چاشنی و بعد… نگاهی سنگین که میانمان جریان دارد من با همان خزعبلات رسمی و تو با آن حصار پارچه ای که دور تا دورت را احاطه کرده جمعیت موج می زند کمی شرم به […]
تنهایی یعنی درد رنج تنهایی یعنی تو من