من به راه خود ، تو نیز هم من به کار خود ، تو نیز هم فقط گه گاهی شاید از روی تفنن و شاید محض امتحان کمی و شاید بیشتر از کمی عاشق هم می شویم برای هم میمیریم و تنها کمی بعد تر از هم متنفر می شویم و باز روز […]
عزیز دل رویای سر زده عاشقم میکنی که چه؟ مگر نه اینکه یک روز تو هم می روی با تمامی لبخندهای حک شده بر لبانت مثل تمامی آنان که یک روز دست عشقشان را گرفتند و رفتند مگر نه اینکه تو هم روزی خاطره می شوی؟
چه ساده می گذرم از کنار تو مسافرم عبور می کنم از جاده ، چشمان سیاه تو
نگاهم گره خورده به نگاهتان دستانم کشیده سخت در آغوشتان لبها … بگذریم چه سود وقتی به هم هدیه میکنیم لفظ دوست داشتن دروغ را ؟
عشق هم روزی به آخر می رسد حتی اگر میان من و تو بوده باشد حتی اگر قسم خورده باشیم که پایان نپذیرد عاشق و معشوق بازی هم عالمی دارد
گلم دلم کافه، میز ، نور بهانه ای بیش نیست از برای با تو بودن برای از تو شنیدن و برای از تو گفتن هفته ای یک بار پشت آن میز زیر آن نور تمام تلاش خود را می کنم که از تو بگویم و از عشقم و باز همیشه زمان کم می آورم