تصور کنید مردی را

صبح که می شود تصور کنید مردی را با زیر پیراهن و پیژامه با چشمانی خواب آلوده صدای شیر آب تیغ کف اصلاح صورت سکوتی که با آینه آغاز می شود با شستن صورت ادامه می یابد و همچنان صدای شیر آب صبح که می شود تصور کنید مردی را اصلاح کرده صدای موزیک که […]

حساب طنازی!

مرد می خواهم که جدا کند حساب  طنازی را ، از تن نازی که تو باشی مرد می خواهم که از کف ندهد عقل و هوش را پیش گیسوان تو وقتی می رقصند به ساز باد وقتی پریشان می کنند حال هر جنبنده ای را مرد می خواهم خیال کند حتی! لحظه ای بی  تو […]

دو صندلی، دو عاشق!

دو صندلی دو عاشق دو قلب که تند می زنند گونه های سرخ از سر شرم نگاه های خجالتی و تلاقی گاه و بیگاهشان فنجان های پیش رو زبان های وقت گفتن خاموش اینجا در ازدحام این جمعیت فارغ از عبور آدم ها صندلی هایی که پر و خالی می شوند انگار دنیا متوقف شده […]

مرگ

تصور کن کلبه ای مخروبه را در دشتی به وسعت تمام سهم نداشته ی تو از زندگی دشتی که با نور بیگانه است در و دیواری که بوی مرگ می دهند زوزه های باد از هر سو به گوش می رسند پنجره مدام بر هم کوفته می شود صدای قیژ قیژ در شیشه های شکسته […]

سمفونی زیستن

قدم های خسته پرسه های بی هدف برگ های زرد چنار فرش کرده کوچه را تو گویی قدم گزارده ای به جهانی از جنسی دگر و صدای شر شر قطره های باران که هم آوایی می کنند با صدای خش خش برگها و می نوازند سمفونی زیستن را خاطراتی که رهایم نمی کنند تصاویری که […]

رقص دونفره

  یک رقص دونفره در تاریکی شب زیر نور ماه وقتی نور شمع ها در تب و تاب است بر تن گیلاس های شراب قرمز نوای موسیقی نوازش می کند گوش را و گلهای روی میز… گلهای رزِ روی میز… گلهای رزِ سرخِ روی میز… عطرشان پر کرده فضا را با تو چه شبی بشود […]

در سوگ مشکاتیان

  این روزها، هر لحظه و هر ثانیه اش ، آماده ام ، برای شنیدن  خبر مرگ عزیزی . یکی آوار زلزله امانش نمی دهد و دیگری را کهولت سن و دیگری نامهربانی روزگار و آدمیانش ولی براستی  انتظار این یکی را نداشتم ، حداقل به این زودی ها. آری مشکاتیان هم رفت!مانده ام در […]

بودای نگاه

از بودای نگاه تو تا سو ختن زرتشت وار من فاصله ای نبود جز چشم بر هم زدنی و اکنون پروانه وار من آن دیوانه که می چرخم به گردت که گرد چون تو شمعی چرخیدن همگان را مشتاق می نماید برای پروانه شدن برای سوختن که تو  خود عشقی   ————————————————————– کوری   نویسنده […]

هوای گرم

  -می گم تو گرمت نیست؟ – میگه آره و شروع میکنه به در آوردن مانتو و روسریش ! به دنبالش من هم شروع میکنم کت و کرواتم رو در میارم . هنوز هوا خیلی گرمه عرق های روی صورتم رو با گوشه ی آستینم پاک می کنم و در حین ادای کلمه ی « […]