چه ساده می گذرم از کنار تو مسافرم عبور می کنم از جاده ، چشمان سیاه تو
نگاهم گره خورده به نگاهتان دستانم کشیده سخت در آغوشتان لبها … بگذریم چه سود وقتی به هم هدیه میکنیم لفظ دوست داشتن دروغ را ؟
عشق هم روزی به آخر می رسد حتی اگر میان من و تو بوده باشد حتی اگر قسم خورده باشیم که پایان نپذیرد عاشق و معشوق بازی هم عالمی دارد
گلم دلم کافه، میز ، نور بهانه ای بیش نیست از برای با تو بودن برای از تو شنیدن و برای از تو گفتن هفته ای یک بار پشت آن میز زیر آن نور تمام تلاش خود را می کنم که از تو بگویم و از عشقم و باز همیشه زمان کم می آورم
خورشید من فاحشه ایست که کسوف را هر روز در هم آغوشی هوسی نو تجربه می کند . کسوف من گاهی هوای خورشید بودن می کند.
یه خر همیشه خره ، حتی اگه روی 2 پا راه بره و صداش کنن آدم!
« ماهی کم رنگ گوشه ی نقاشی ام پرواز کن » پرواز کن تا نشان دهی هر کم رنگی توانایی پر رنگ شدن را دارد که با امید می توان بال ساخت می توان پرواز کرد آزاد بود
نمی دانم به خود دروغ می گویم یا به تو ولی اینگونه بشنو که فراموشت کرده ام خیالت تخت لازم نیست شبانه اساس کشی کنی! اگر در خیابان هم ببینمت به روی خودم نمی آورم!
تنهایی مثلثی است که از گوشت و پوست و خون تو ساخته شده ، تنهایی حالتی است که در آینه به عکس خود زل می زنی و خود را عاشق می شوی و عاقبت یک روز دست عشقت را می گیری و می روی بدون آنکه از تو اثری بر جا بماند .
من و تو دو نیمه ی یک سیب هستیم سیبی که درست از وسط به دو نیم شده باشد اما… یک نیم سالم و دیگری کرم زده…!