روزگارم به سان پرنده ی کوچک تنهایی است
که اگرچه به ظاهر آزاد ، لیک جایی برای رفتن ندارد
وقتی قفس یگانه جایگاهی است که به آن خو کرده ای
وقتی تک تک میله های قفس رفیقان غم و شادی هایت بوده اند
آزادی چه معنا می دهد؟
پرنده بودن را و آزادی را
گاهی باید از برخی واژه های زیبا دست شست
گاهی باید چشمان را بست
میله های قفس را عاشق شد
فکر نکرد
آنقدر زندگی کرد و کرد تا …مرگ از راه برسد
روزگارم به سان پرنده ی کوچک تنهایی است
که اگرچه زنده ولی سال هاست که قلبش از ضربان باز ایستاده است
منم شبیه یه کرم ابریشم پیله بسته….عجب تفاهمی پسر…
قفس,تنهایی,پرنده… دوباره باز همون مثلث همیشگی!! این خودش یه اسارت نیست!؟واژه هایی که خودشون هم از بس تو این مثلث اسیر شدن که دیگه کسی صدای ضجه اشون رو نمیشنوه..,قدری از این تکرارها فاصله بگیریم /// به ازادی های بزرگی که قراره از قداست یه تنهایی با شکوه شروع بشن فکر کنیم!!! تنهایی یه حسی بالاتر از مماس بودن با ازادی………………!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
این صحبتها از زبان یه دوست که بعد از اینکه شعرت و براش خوندم گفت….فکر کردم شاید دوست داشته باشی نظر یه ناشناس و بدونی
مهرگان : az nazare zibayi shenasi shere motevasetie
مهرگان : vali bahash ertebar gereftam
مهرگان : chon ghabele fahmo shohoode
مهرگان : tarkibate bayidi dare
مهرگان : vali satr hash toolani hastan
مهرگان : in tooye in model sher baese foroo keshe zibayie
مهرگان : inke parandeyi be ghafas khoo karde bashe
مهرگان : zibas
سکون من هم مثل اسارت شماست …
دوستش دارم . ولی دارم از دستش میدهم .
راستی جنس میله های اسارت شما چیست ؟
شاید من هم سکونم را از همان جنس عایق کنم ….