تنهایی

[« تصورات باطل و ناخواسته هجوم شان آغاز می شود و سقوط شدت بیشتری می یابد.سایه های این تنهایی، بر ابدیت قلبش پیوند می خورد …این است حکم امروز…(مژده) »]

تنهایی یک پوچ بی نام و نشان بود ، گه گاه که از زمین و زمان می بریدیم ، حصارش می کردیم به دور خودمان یا شاید هم به دورمان حصارش می کردند کسی چه می داند ؟ تنهایی سایه نداشت ،اصلا وجود نداشت . تنهایی را من ساختم ، تنهایی را تو ساختی ، آخر گاهی فراموش می کنیم که باور ما به نابوده ها وجود می بخشد .
این که امروز
این که ما
در این خیابان یکطرفه
هر روز زیر باران« تصورات باطل و ناخواسته »خیس می شویم
گم می شویم و غرق
حکم امروز و دیروز نیست
بلکه سالهاست که از صدورش می گذرد
مشکل از ماست که دو ریالی مان کمی دیر هوس افتادن کرده

———————————————————————–

+زادن این نوشته بر می گرده به 5-4 سال پیش،دوره ای از زندگیم که گاهی یک خط نوشته وادارم می کرد تا چندین صفحه در جوابش قلم بزنم . اگرچه نوشته هام خیلی ضعیف تر از حال امروزن ولی حال و هواشون برام دوست داشتنی تره،از دید خودم پیش تر ها دغدغه هام زیباتر و مقدس تر از امروز بودن.

++ موسیقی زمینه ی این پست از موسیقی فولکلور اسکاندیناوی انتخاب شده و یکی از کار های گروه براگاس بنام Bre Sarica می باشد.

4 thoughts on “تنهایی

  1. مژده says:

    حکم از هر وقت که صادر شد ، پایانی برایش نبود . من با این نوشته می توانم بروم وسط آن راهرو ها و آدمهای گیج ، وسط لباسهای فرم … ساعت یازده و نیم شب . بی خوابی . چراغ خاموش . یک برگه تا شده از ته جیب .
    می توانم بروم وسط هزار تهمت که هنوز می سوزانند .

  2. شبنم says:

    بعضی وقتها گم می شویم،بعضی وقتها دلمان می خواهد در هیاهوی گمگشتگی ها در پی کودک درونمان رهسپار شویم،بعضی وقتها …
    مدتی است گم شده ام…

    راستی از” او “نوشت ها خسته شدم

    “من” نوشت هایم را در”سونات سایه” دنبال کن…

Comments are closed.