درآغوشت می گیرم
بی هیچ
تن پوشی
بی هیچ
پیرایه ای
فقط من
فقط تو
کمی
عشق به عنوان چاشنی
و
بعد…
نگاهی
سنگین که میانمان جریان دارد
من با
همان خزعبلات رسمی
و تو
با آن حصار پارچه ای که دور تا دورت را احاطه کرده
جمعیت
موج می زند
کمی
شرم به عنوان چاشنی
و …
چقدر حیف!
به عنوان چاشنی
مثل جامی شراب سرخ در کنار قهوه و دود.
نوشته هات با احساسه. قویه. لذت بردم.
فقط ای کاش در مقابل اون عبارت قشنگ “من با همان خزعبلات رسمی” عبارتی میومد که سادگی صداقت و بی پیرایگی طرف مقابل رو برسونه. حصار پارچه ای به نظرم اینجوری نیومد.
میدونی یه فنجون قهوه تلخ شباهت های زیادی با زندگی داره مثلا زندگی هم مثل قهوه تلخه یا مثلا زندگی هم مثل قهوه است تا میای به مزه اش عادت کنی می بینی که تموم شده….
یه سر هم به ما بزن