سیاهی ، تو ، من و امثال من و تو ! ببین خیلی ساده است ، من و تو هم مثل خیلی از آدم های اطرافمان در سیاهی دست و پا می زنیم و تنها خیال می کنیم که از بقیه کمی به روشنی نزدیک تریم . آفتابی پیش رویمان بود که سالها برای رسیدن […]
تا حالا هیچ فکر کردی تو این چند وقته چقدر عوض شدیم! من یه کم بد دهن تر و تو یه کم بی حیاتر! حدس می زنی دلیلش چی باشه؟
از هم خیلی دوریم خیلی بیشتر از آنکه فکرش را بکنی ولی روحمان برای رسیدن به هم بال بال می زند
شکستن آن هم پیش پای تو حکایت شیشه ایست که اگر بخواهد نیز نمی تواند در برابر سنگ مقاومت کند .
شکایت نمیکنم نه ! تنها چترم را می گشایم هنگام باران تهمت و چشمانم را می بندم که نگاه متأسف رهگذران کمتر روی شانه هایم سنگینی کند . ولی .. هرگز مرگ را برای کسی طلب نمیکنم حتی اگر هیچ نفهمند زبانم را فرعون همانقدر سزاوار زنده بودن بود که موسی […]
کولیان خانه شان پهنه ی بیکرانه ایست به وسعت سفرهای دور و درازشان تو کجا منزل گرفته ای ای عروسک شب های سیاه و سفید من ؟
مرگ بر تن زمستانمی رقصد و شاخه پذیرای قدوم جوانه گویند : بهار آمده ولی چندان مهم نیست این که زمستان می رود یا که بهار می آید این آمدن و رفتن همانند تاریخی است که همیشه از نو تکرار می شود مهم درسی است که از رفتن زمستان و آمدن […]
فاصله میان من و تو یک آه است و افسوس هرچه می رویم باز هم به هم نمی رسیم یا قدم هایمان کوچک است و یا . . . پیشتر « آه » کوچکتر از این حرف ها بود !
اینجا لالستان است ، مردم لالستان نه اینکه زبان ندارند نه ! نمی دانند زبانشان به چه کار می آید یک روز خیلی سال پیش یکیشان تصمیم گرفت چند روزی از سر تفریح هم که شده صدای اطرافیانش را نشنود تا کم کم این عادتی شد برای اینکه هیچ حرفی را نشنود و این مرضی […]
بادی و طوفان این کاشانه راخراب که نه ویران که نه نیست و نابود می کنی بارانی و سیل این زمین را طراوت که نه درختان را نوش حیات که نه سبزی را به اعماق تاریک سیاهی می بری قطره ای و ….. خاکی و …….