ساعت صفر و صفر دقیقه و صفر ثانیه!
کسی نیست و گر هست گوش شنیدنش نیست
این آسمان تا خود صبح هم که ببارد
مرهم درد های تو نخواهد شد
ساعت صفر و صفر دقیقه و چند ثانیه!
آدمهای بی ربط حرف های با ربط می زنند
این معادله دو طرفه نیست
بسا که ربط دارند و بی ربط می گویند
ساعت صفر و صفر دقیقه و چند ثانیه بعد!
روزگار می چرخد و می چرخد
و همیشه مایوس و سرافکنده به جای اولش باز می گردد
درست همانند عقربه ای که هرچه از صفر فرار می کند باز هم رهایی نمی یابد
درست مثل من و تو
ساعت صفر و صفر دقیقه و چند ثانیه بعد تر!
از اینجا تا آخر دنیا فاصله فقط به اندازه یک ایستگاه و چند ثانیه است
نمیدانم امروزاین قطار روی ایستگاه صفر توقفی دارد یا نه
ولی یک روز برای ابد روی صفر خواهد ایستاد
همچو بخت من که صفرش هیچ گاه یک نشد
ساعت صفر و صفر دقیقه و. . . نه!
صفر و یک دقیقه!
.
.
.
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
+ : پیش تر این مطلب رو در جواب نوشته ی دوستی نوشته بودم .
تو هم تو همون فکری هستی که من هستم؟
سلام میثم جان (کسی نیست و گر هست گوش شنیدنش نیست)چقدر قشنگ نوشتی.به منم سر بزن تا از راهنماییات استفاده کنمموفق باشی
“و اگر کسی از حال و روز من پرسید…
بگو زمانی با من بود اما هیچ گاه دستش به ابر ها و خورشید نرسید…”
“شل سیلور استاین”
سلام…خوبید؟
وب زیبایی دارید…
این مطلبتونم خیلی قشنگ بود…
خوشحال میشم به منم سر بزنید…
موفق باشید..
خدانگهدار…
“ساعت صفر و صفر دقیقه و صفر ثانیه…!”
هیچ کس نمی فهمد درون تو چه خواهد گذست در هر لحظه
من ایستاده ام ، همین جا که زمان سقوط میکند!
خط خطی های بی وقفه ،
رنگ های متضاد،
نشانه های گم!
صداهای مغشوش!
و باز هم سپیدی ای شناور در این میان….
تهی ،
گم،
خالی…
و گویی
ــ باز هم ــ جای چیزی در این میانه خالیست!
…
..
.