یک رقص دونفره
در تاریکی شب
زیر نور ماه
وقتی نور شمع ها
در تب و تاب است
بر تن گیلاس های شراب قرمز
نوای موسیقی
نوازش می کند گوش را
و گلهای روی میز…
گلهای رزِ روی میز…
گلهای رزِ سرخِ روی میز…
عطرشان پر کرده فضا را
با تو
چه شبی بشود امشب!
دستانی که حلقه شده بدورت
پا هایی که تعقیب می کنند
لحظه به لحظه
هر قدمت را
چشمانی که مرور می کنند
خط به خط اندامت را
و لبانی که گره میخورند
گه گاه ، در لبانت…
با تو
چه شبی بشود امشب!
بگذار خاطره سازیم
از این شب
از این شب که در آنیم
کس چه می داند
فردا شاید
نه من باشم و نه تو
زمانی برای اما و اگر نیست
بیا لبی تر کنیم
با تو
چه شبی بشود امشب!
—————————–
+ این روزها مشغله حتی امان نوشتن هم نمی دهد،چه رسد به احوال پرسی از دوستان وبلاگی و نوشته هایشان که به رغم بی مهری من همیشه از در محبت سخن رانده اند و هر روز بیش از پیش مرا شرمسار خویش می کنند.
سلام
بعدا از ۲سال شاید این اولین وبلاگی هست که به دلم نشست
موید باشید.
از هزاران زنی که فردا
پیاده می شوند از قطار
یکی زیبا
و مابقی
مسافرند..
فرصتی می خواهم برای تعمقی بیشتر بر زیبایی نوشتارت…
خسته نباشی دوستم
شاید بی ربط باشه ولی یاد آخرین تانگو در پاریس افتادم. تو که اهل سینمایی حتما این فیلم رو دیدی…
—————————–
میثم:همیشه اعتقاد داشتم که اگر درست به دنیا و اتفاقاتش و همینطور انسان ها نگاه کنیم هیچ چیز و هیچ کسی بی ربط نبوده و نیست.همین گفته در مورد نظر تو هم صدق میکنه
برتولوچی و اکثر فیلم هاش رو دوست دارم!
زندگی مگر چیست؟
بگزار خاطره سازیم
یاد یه رقص نور افتادم … یه آهنگ آروم …
یادمه مثل همیشه خوابم می اومد اما به نظرم بهم خیلی می اومدن
یاد یه شب خردادی افتادم
فقط تداعی شده برام اون تصویر … اون شب
همین
خیلی شعر زیبایی بود مرسی، این شعر سروده کی هست؟
————————————
میثم: اگه بشه اسم شعر رو روش گذاشت باید بگم که کار خودمه
با تو چه شبی شود امشب….
لذت ماورایی بردم …
چه شبی بشود امشب!
اگر تو هم قدم های مرا دنبال کنی
اگر چشمانت یاریم کنند
چه شبی بشود امشب ….!!!!….
عالی بود
باز به معرفت من
نقاشها همیشه تصویر زنی را کشیدهاند
که تن میشوید یا شانه بر موهایش میکشد
و آنجا در کنار او آینهای است.
و تو آنجایی، نشسته در وان حمام، پشتت را خم کردهای.
آپارتمان سرد است،
همیشه در زمستان سرد است.
اما تو موهایت را شانه میزنی
و برای خودت آواز میخوانی.
گمانم یک لحظه دیدم
آنچه نقاشها دیدهاند:
زنی نیمی دل باخته به خود
نیمی دل باخته به جهان.
خواب عاشقانه…
آپم…
امشب چند بار شعرت رو خوندم،یاد شعر و آهنگ” به رقص آر مرا تا نهایت عشق”
لئونارد کوهن افتادم.این شعر به زیبایی همان ترانه قلبم را می لرزاند…
کاش این همه بند به پاهایمان نبود کاش عشق هیچ گاه غلط نمی شد
همیشه هستی…حتی با مشغله های فراوانت…
بروزم
دوباره اومدم ببینم حرف اضافه ای دستگیرم میشه یا نه …
نمی دونم
بگذار خاطره سازیم
از این شب
از این شب که در آنیم
کس چه می داند
فردا شاید
نه من باشم و نه تو
زمانی برای اما و اگر نیست
بیا لبی تر کنیم
دوست خوب و عزیز آقای میثم سلام
شعرتان زنده ، پویا و به دل می نشیند ، شعری جوان و تر و تازه است شاید بتوان مثل بعضی ها ادایی در آورد و به گوشه هایی از شعرتان خرده گرفت اما این در مرام عاشقان نیست و نباید باشد ، شعریست نفس دار برای آن هایی که معنی زندگی و عشق و بودن را می فهمند .
با سری بیست و یکم کاریکلماتورهایم به نام « تلخ وشیرین ، گاهی ملس» به روز هستم.
مخلص شما حسین ناژفر
سلام.
بسیار زیبا و پر احساس در عین حال پر حسرت و انده بود.
غم عشق…
موفق باشید
خیلی دل تنگم خیلی ولی چیزی که عذابم
میده اینه که علت دل تنگیم رو نمی دونم
شده تا حالا خودتون
هم ندونیین دنبال چی هستین
و یا این که یه چیزی کمه ولی ندونین چیه اون