فقط بگو

رسوخ می کنی ناگهان
در تار و پودم
تنم
فکر می شوی به ذهنم
روح به جانم
راست بگو
بگو تو عاشق تری یا من؟

نیست می شوم برای تو
هیچ که نه
هیچ تر  از هیچ می شوم برای تو
فقط بگو
یک کلام
بگو تو عاشق تری یا من؟

 

—————————————————

+ این روزها مشغله نه مجال نوشتن می دهد و نه سر زدن به دوستان عزیزی که امیدوارم عذر بپذیرند.

++سفری در پیش دارم  به شهر شعر و باغ و گل و بلبل و شراب . تا به حال بازدیدی از شیراز در این موقع از سال نداشتم ولی دارم برای دیدنش لحظه شماری می کنم . همیشه سعدیه و حافظیه آرامش عجیبی بهم دادن که امیدوارم اینبار هم این آرامش رو ازم دریغ نکنن.

18 thoughts on “فقط بگو

  1. جناب خواب (kh.ab ) says:

    سلام
    خوشحالم که زود تر از قبل اومدید
    چون نوشته هاتون واسه من لذیذن
    سفر خوش اقا میثم

  2. Elahe-e-Paiiz says:

    قطره قطره قطره قطره اشکم
    معلوم میکند
    که او عاشق تر است
    یا من
    ….!!!!….

    خوش بگذره به حافظ بگو الهه گفت “”تو که الکی آدمو امیدوار نمی کنی می کنی ….؟؟؟؟….!!!!….””

  3. شبنم says:

    بگو تو عاشق تری یا من؟
    تردیدی نیست
    بگذارلیلی واره مجنون شوم برایت!

    جسارتم رو ببخش میثم جان،قصدم ادامه ی شعرت نبود، یکباره آمد و من بی اختیار نوشتم…

  4. شبنم says:

    کمی قهوه ،کمی دود و موسیقی ٍ مورد علاقه ام.این کافه ی تو را عجیب دوست دارم.لعنت به مشغله های روزانه که نمی گذارد برای ٍ گپی دوستانه از فضای ٍ مجازی به فضای ٍ حقیقی برویم

  5. شبنم says:

    راستی به شیراز سفر می کنی؟

    سفرت به خیر اما،
    تو و دوستی خدا را
    چو از این کویر ٍ وحشت
    به سلامتی گذشتی
    به شکوفه ها به باران
    برسان سلام ٍ ما را…

  6. شبنم says:

    مخواه که هر چه تو دوست داری ، من همان را، به همان شدت

    دوست داشته باشم و هر چه من دوست دارم، به همان گونه

    مورد دوست داشتن تو نیز باشد!

    آپم…

  7. سامان says:

    سفر خوش…
    “او” را می بینم که در ساحلی آرام در حالیکه یک مایوی زرد رنگ به پا دارد خنده کنان به سمت دریا و به درون آب می دود و از لذت ِ لمس آزادی، فریادهای شادی اش با صیحه های مرغان دریایی در فضا هم آغوشی می کنند …

Comments are closed.