دود ، قهوه ، تو

دود

قهوه

نوایی که دعوت به شوریدگی  می کند

اینها همه  و همه جزئی از وجود من اند و نیستند!

شاید  کمتر کسی بفهمد

سخن گفتن در لفافه ی کلمات را

در کنج این کافه مجازی

در ازدحام این دودهای لعنتی


و این روزگار غریب من است

روزگاری که متاسفانه تو هم معتاد آن شده ای!

——————————————————

+ گاه سراسر روز رو مشغول نوشتنم و گاه این قلم لعنتی برای نوشتن حتی کلمه ای هم یاری نمی کنه، این روزها حتی این قلم هم برام ساز مخالف کوک می کنه!

 

19 thoughts on “دود ، قهوه ، تو

  1. باران says:

    روزگار غریبی ست . . .

    کلمات گاهی آنقدر سرریز می شوند که جایی برای نوشتن نیست و گوشی برای شنیدن
    گاهی هم سرسختی می کنند
    مثل من
    مثل تو
    مثل امروز

    گاهی به جان کندنی می نویسم و گاهی هم کلمات آنقدر . . .

    چه می شود کرد؟
    همین کافه ی مجازی هم خوب است در این روزهای بی قراری دل ها،روزهای کج و پیچ سرمای درون و بیرون
    خوب است
    همین کمی دود
    و کمی نفس شاید . . .

  2. Casiel says:

    کمترکسی میفهمد و
    یادمان باشد که “دونستن” با خودش “تنهایی” میاره.

  3. بی امان says:

    سلام
    همین شوریدگی بهانه ی بودن است واین دلیل راه است .دلیل بودن .آنچه دیگران تحمل به دوش کشیدنش را نیافته اند.
    پس همین که “هستید”خوب است.هرچه جز این بهانه است برای دلخوشی.
    دود یا
    قهوه چه فرق دارد؟!
    قلم توانایتان چراغ راه عبور باد.
    مانا باشید.

  4. جناب خواب (kh.ab ) says:

    شاید !
    البته هر کس برای خود خلوتی دارد با کلماتی که تمام وجودش رو محصور مکند

  5. ساره says:

    و این روزگار غریب من است

    روزگاری

    که تو ، ناچاری

    شریک آن باشی

    ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

    جایی برای اعتراض نمانده است

    آسمان فقط یکی است

    و من یکی

    و تو

    یکی

    .

  6. Elahe-e-Paiiz says:

    اینبار با به تصویر کشیدن خودم آپم
    حتما بیا

    بیا مرا ببین اینجا درست همین نزدیکی ها ….!!!!….

  7. سامان says:

    دیشب نوشتنم می آمد،
    اما نوشته ای نمی آمد.
    این حالت بارها برایم رخ داده: می دانم که چیزی در کنج کافه مجازی اندیشه ام وجود دارد، فریاد می زند، اما شاید ازدحام احساساتم نمی گذارد آن را بازشناسم و واژه هایش را بشنوم، حالتی شبیه زمانی که می خواهی عطسه کنی اما عطسه ات نمی آید . . .
    دیشب پیانیست ِ کافه، ساز مخالف میزد . . .

  8. سایه روشن! says:

    *…

    تَن ِ فرسوده

    روح ِ تسخیر شده

    ندامت ِ دلپذیر می آورد ..

    …*

  9. حوای آدم says:

    از وبلاگ سایه به وبلاگ تو رسیدم.کافه ات را دوست دارم بوی قهوه و سیگار برگ می دهد…

  10. حوای آدم says:

    اسب رویا را زین میکنم از برای تو
    می تازم تا خود آغوشت
    حتی اگر برای من نیز گشوده نشده باشد

    اوه مای گاد!
    این تکه را انتخاب کردم تا وقتی به وبلاگم آمدی بدانی چرا شوکه شدم

  11. سامان says:

    دلم نمی خواهد معتاد روزگار شوم،
    دلم نمی خواهد متعاد هیچ چیز شوم،
    نه روزگار و نه سیگار.
    دوست دارم به روزگار که پُک می زنم، تا اعماق وجودم پر شود از لذت.
    این روزمرگی که همه دربندش هستیم مرا دچار تهوع می کند.

Comments are closed.