حال من و تو

حال من و تو حال عقربه های ساعتی است که مدام از پی هم می دوند تا شاید مگر معجزه ای شود و ساعتی یکبار یکدگر را در آغوش کشند هر چند برای لحظه ای لحظه ای  هرچند کوتاه اما فراموش نشدنی از همان لحظه ها که نمیتوان از کنارشان گذشت به همین سادگی ها […]

بعد تو

نگاه می کنم که چه آرام گم می شوی در امتداد جاده . . و حالا بعد تو من می مانم و من با یک بغل خاطره . . بعد تو اما تمام بوسه ها فقط طعم رژ لب می دهند و بوی هوس چقدر حیف که بعد تو نمی شود کسی را دوست داشت […]

دوست داشتن

دوست داشتن چیزی است فراتر از تپش قلب های ما وقتی قلقلکمان می شود از دیدار هم وقتی تمنا می کنیم آغوش یکدیگر را . دوست داشتن دوست داشتن است وقتی هیچ دلیلی نیست هیچ حسابی و هیچ کتابی وقتی همگان مهر دیوانگی بر پیشانیت می کوبند وقتی حال خوشی داری وقتی جهنم را هم […]

یک نفر انگار مُرد !

صحنه مملو از تاریکی است موسیقی و پروژکتور که روی سن را می کاود تماشاگران و این خیال که برای چه باید انتظار بکشند از لای پرده کسی سرک می کشد انگار حالا ظاهر می شود بر صحنه زنی با یک کت و شلوار به رنگ سیاه کلاهی بر سر صورتش را رنگ کرده درست […]

پری کوچک

گرفته ام سخت در آغوش پری کوچکی را که در چشمانش می شود دید دنیا را! و باز دوباره می شود پشت کرد به دنیا برای تنها و تنها یک لبخندش . گرفته ام سخت در آغوش پری کوچکی را که لطافت دستانش برگ گل را به سخره می گیرند ولبان سرخش سرخی خون را! […]

قبول کن شاعر

قبول کن شاعر اگر جای واژه گوهر هم بریزی باز کم می آوری برای وصف رویش که خوبان نه به وصف که در خیال هم نگنجند . قبول کن شاعر خدا هم که باشی  باز قافیه کم می آوری برای گفتن  . اینجا چیزی است فراتر از خیال من از خیال تو . اینجا باید […]

نیستی و انگار هیچ چیز نیست

              هوا برفی است همان هوا‌ی ناجوانمردانه‌ی خودمان! انگشتانم قلمو شیشه های بخار گرفته بوم نقاشی . سوختن کنده های شومینه با جرقه های  گاه‌گاه بوی تمام عطرهای خوب دنیا بوی همین دود ساده را برابری نمی کند گاهی . قفسه کتاب ها کنج نشیمن زیر خاکی های چاپ […]

بیا و چشم بدوز در چشمانم

بیا… بیا و چشم بدوز در چشمانم بگو دوستم نداری اگر تو بخواهی باور می کنم هرچند چشمانت حرفشان چیز دیگری است… . .بیا… بیا و چشم بدوز در چشمانم بگذار بگویم دوستت دارم حالا تصمیم با توست اینکه باور کنی اینکه دوستت دارم اینکه نه … . . .بیا… بیا که با تو دنیای […]

اعتراف

  نهفته ای پشت هزار اما و اگر اگر نباشی گم کرده‎ی من اگر باشی و اما دلت با دیگری…   نمی دانم چرا لب که می گشایم انگار واژه ها گره می‎خورند به هم زبانم را گم کرده ام یا دست و پایم را !؟   چشمانت در عین خاموشی چقدر حرف برای گفتن […]