بچرخ تا…

بچرخ

تا بچرخم

تا بچرخد دنیا به دور سرم

.

.

 

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .. . . . . . . .

 

+

یزد – زمستان سال 83: در دل شب، چراغ های خاموش، نوای اثر سلانه که پیچیده در فضا، سه نفر که بسان جادو شدگان در هزار توی لذت بخشی دست و پا میزنند. 5-4 ساعت را در این حال و هوا سپری کردیم. این تصویر اولی است که با شنیدن آهنگ زمینه ی این پست در ذهنم تداعی می شود. اولین آشنایی من با “سلانه” اثر حسین علیزاده.

کرج – بهار سال 86: نزد دوستی رفته بودم برای خرید بربت ، با ساز سر و کله میزدم که چشمم به کاست سلانه افتاد ، ساز را که زمین گذاشتم یک راست رفتم سمتش، گویا کاست هدیه ای بود از جانب معشوقی، پشتش امضا شده بود: ” تمام حرفهایم را در یک کلمه خلاصه میکنم:آه…” و یک تاریخ هم در انتهایش درج شده بود، حسی متفاوت از دوستت دارم های روزمره عاشق و معشوق های باری به هر جهت داشت، تکانم داد و این دومین تصویر است…

++ موسیقی متن این پست: آهنگ مهتاب از آلبوم سلانه – حسین علیزاده

+++ این پست پیشتر در مرداد 89 منتشر شده بود، بواسطه بازخوانی اش  و حس خوبی که به من داد، باز نشر شد!

 

12 thoughts on “بچرخ تا…

  1. زمزمه says:

    علیزاده غوغاست.. پایکوبی، ترکمن و… همگی دیوانه کننده اند. پستتون همزمان با برگزاری کنسرتشون بود.

  2. مامان آزاده says:

    عاشق نواها و نوشته هاتونم. حتی تکرارشونم قشنگه. گاهی یک پست رو بارها و بارها میخونم و به نواش دل میدم. هر وقت از همه ی روزمرگی ها و تکراری ها حوصله دلم سر میره و دلم چیز متفاوتی میخواد میام اینجا. پاینده باشین

Comments are closed.